شعر : امروز و فردا

 

شاعر : سیمین بهبهانی

 

 

 

گفتا که می بوسم تو را ، گفتم تمنّا می کنم         گفتا اگر بیند کسی ، گفتم که حاشا می کنم

گفتا ز بخت بد اگر ، ناگه رقیب آید ز در          گفتم که با افسونگری ، او را ز سَر وا می کنم

گفتا که تلخی های می ، گر ناگوار اُفتد مرا       گفتم که با نوش لبم ، آنرا گوارا می کنم

گفتا چه می بینی بگو ، در چشم چون آئینه ام     گفتم که من خود را در آن ، عریان تماشا می کنم

گفتا که از بی طاقتی ، دل قصد یغما می کند      گفتم که با یغماگران ، باری مدارا می کنم

گفتا که پیوند تو را ، با نقد هستی می خرم         گفتم که ارزانتر از این ، من با تو سودا می کنم

گفتا اگر از کوی خود ، روزی تو را گفتم برو     گفتم که صد سال دگر ، امروز و فردا می کنم