داستان57): "ربودن بابانوئل" (A kidnapped Santa Claus)

نويسنده : "اِل. فرانك بائوم" (L. Frank Baum)

مترجم : اسماعيل پوركاظم

 

 

--- بابانوئل در درّه خندان زندگي مي كرد و در آنجا قصري بزرگ و بي همتا داشت كه محل ساختن اسباب بازي هاي كريسمس بود. كارگرانش از همه اقشار اجتماع انتخاب مي گرديدند. آنها در آغاز هر سال به آنجا مي آمدند و تا پايان همانسال با يكديگر به كار و زندگي مي پرداختند.

آن محل را درّۀ خندان مي ناميدند زيرا هر موجود زنده اي كه در آنجا زندگي مي كرد، همواره شاد و خوشحال مي زيست. جويبارهاي متعدد از ميان زمين هاي سرسبزش جريان داشتند. باد به آرامي در ميان درختانش مي وزيد و آوازي به نشانۀ سرخوشي به اطراف مي پراكند. پرتو آفتاب انوارش را برفراز علف ها به پرواز در مي آورد و تمامي بنفشه ها و گل هاي وحشي در ميان بستري سبز رنگ به تبسّم مشغول بودند.

--- خنديدن لازمه اش خوشحالي است و خوشحالي نيازمند رضايتمندي مي باشد. در سرتاسر درّۀ خندان محل زندگي بابانوئل رضايتمندي به حد اَعلي حاكم بود.

در يك سمت درّۀ خندان جنگلي بزرگ بنام "بورزا" قرار داشت ولي در سمت ديگرش كوهي بسيار مرتفع سر بر افراشته بود كه غارهاي "دايمون ها" را در خود جا داده بود. بدينگونه درّۀ خندان در كمال صلح و سعادتمندي در بين كوه بزرگ و جنگل "بورزا" مستقر بود.

--- ما همواره تصوّر مي كنيم كه بابانوئل سالخورده و مهربان همان كسي است كه اوقاتش را وقف خوشحال كردن بچه ها مي نمايد بنابراين در سراسر كره زمين هيچگونه دشمني ندارد. حقيقت آن است كه او براي يك دورۀ طولاني با هيچكس دست به گريبان نبود و به هر كجا كه قدم مي گذاشت با عشق و محبت مواجه مي گرديد.

--- با اين وجود "دايمون ها" كه در غارهاي كوه بزرگ زندگي مي كردند، همواره نسبت به بابانوئل كينه مي ورزيدند و اين موضوع از خوشحال نمودن بچه ها توسط بابانوئل سرچشمه داشت.

غارهاي متعلق به "دايمون ها" پنج عدد بودند و جاده اي مالرو به اولين غار منتهي مي گرديد. طاق غارها را با ظرافت به هم متصل ساخته و غار بزرگ در بن كوه قرار داشت. ورودي غار اول را بنحو بسيار عالي حكاكي و آذين بسته بودند. در داخل اين غار يكي از "دايمون ها" بنام "دايمون خودخواهي" زندگي مي كرد. در پشت اين غار، يك غار ديگر استقرار داشت كه "دايمون حسادت" در آنجا مي زيست و غار "دايمون نفرت" در مجاورتش احداث شده بود. از ميان اين غارها معبري قرار داشت كه به خانه همديگر ختم مي شد.

در عميق ترين نقطه زير كوه و در محلي بسيار تاريك و هولناك غاري قرار داشت كه كسي از آنجا خبر نداشت. برخي اعتقاد داشتند كه "دايمون وحشت" در آنجا دام گسترده است و هر فردي را به مرگ و نابودي مي كشاند. اين احتمال وجود دارد كه چنين شايعاتي واقعيت داشته باشند.

--- بهرحال از هر يك از اين غارها تونلي كوچك و باريك به غار پنجم منتهي مي شد. غار پنجم يك اتاق گرم و نرم بود كه توسط "دايمون پشيماني" اشغال شده بود. كف سنگي معبرها با تخته سنگ هايي كه از دامنه كوه بزرگ آورده شده بودند، مفروش بود.

گفته مي شد كه بسياري از آوارگان غارهاي "دايمون ها" در ميان تونلي كه به اقامتگاه "دايمون پشيماني" منتهي مي گردد، سرگردانند زيرا عنوان مي گرديد كه وي شخصي خوشايند است و خوشبختانه درب كوچكي را مي گشايد و اجازه مي دهد كه افراد از هواي تازه تنفس كنند و از نور خورشيد بهره مند شوند تا فرصتي دوباره براي اصلاح خويش بيابند.

--- خلاصه اينكه "دايمون هاي" غارها تصوّر مي كردند كه آنها دليل عمده اي براي بيزاري از بابانوئل دارند لذا يكروز ميتينگي برگزار كردند و اهميّت اين موضوع را تشريح كردند.

"دايمون خودخواهي" گفت : من حقيقتاً از بابانوئل ناراحت و افسرده شده ام زيرا او تعداد زيادي از هداياي زيباي كريسمس را بين تمامي بچه ها تقسيم مي كند و آنها را شادمان مي سازد. اين موضوع باعث شده است كه بچه ها از نزديك شدن به غارهاي "دايمون ها" بپرهيزند.

"دايمون حسادت" ادامه داد : من هم همين مشكل را دارم. بنظر مي آيد كه بچه ها از بابانوئل كاملاً راضي هستند و هيچ دليلي براي حسدورزي نمي بينند.

"دايمون نفرت" اينچنين اظهار داشت : اين وضعيت بهيچوجه برايم مطلوب نيست زيرا هيچكدام از بچه ها از غارهاي "خودخواهي" و "حسادت" عبور نمي كنند تا به غار "تنفر و كينه ورزي" من برسند.

"دايمون وحشت" گفت : براي من نيز وضع همينطور است. ابداً كسي به غار من پناه نمي آورد.

"دايمون پشيماني" هم گفت : براي بخش من چي ؟ بسادگي مي توان دريافت كه وقتي بچه ها به غارهاي شما عزيزان وارد نمي شوند آنگاه هيچ نيازي به بازديد از غار من ندارند لذا من نيز همانند شما بفراموشي سپرده شده ام و كاملاً بيكارم.

"دايمون حسادت" گفت : دوستان بياد داشته باشيد كه مسبب تمامي اين اوضاع فقط شخص بابانوئل است. بابانوئل در حال ورشكسته كردن شغل و اعتبار ما است بنابراين بايد هر چه سريعتر چاره اي بينديشيم.

--- با اين اوصاف تمامي "دايمون ها" موافقت نمودند كه بايد راه حلي بيابند امّا چگونه مي بايست اين موضوع دشوار را به مرحله اجرا در آورند ؟

آنها مي دانستند كه بابانوئل تمامي طول سال را درون قصرش در درّه خندان به كار و تلاش مي پردازد تا هداياي لازم را براي توزيع بين بچه ها در عيد كريسمس آماده سازد. آنها اولين قدم را در فريفتن بابانوئل براي آوردنش به غارهاي "دايمون ها" برگزيدند تا بدينطريق او را به گودالي بسيار عميق كه انتهايش تباهي و نابودي است، بيندازند. بنابراين روز بعد زمانيكه بابانوئل مشغول كارهايش بود و اطرافش را گروه اندكي از معاونين احاطه كرده بودند، "دايمون خودخواهي" بر او وارد شد و گفت :

اين اسباب بازي ها بنحو عجيبي زيبا و ممتاز هستند، پس چرا آنها را براي خودتان بر نمي داريد ؟ افسوس كه آنها را به پسرهاي بازيگوش و دختران نق نقو مي بخشيد تا خيلي زود به صدمه و تخريب آنها بپردازند.

--- بابا نوئل پيرمردي كه ريش هاي بلند خاكستري رنگ داشت، در پاسخ گفت : مزخرف مي گويي .

چشمان براق بابانوئل از شادي و نشاط مي درخشيدند. او به مقابل "دايمون" وسوسه گر آمد و ادامه داد :

پسرها و دخترها پس از دريافت هداياي من هيچگاه شلوغ نمي كنند و نق نمي زنند. اگر من بتوانم آنها را حتي براي يكروز در سال خوشحال نمايم، برايم كفايت مي كند.

"دايمون خودخواهي" با ديدن اين ماجرا به نزد يارانش كه در غارها منتظر وي بودند، برگشت و به آنها گفت :

من در مأموريتم شكست خورده ام زيرا بابانوئل بهيچوجه احمق نيست و گول حرف هاي ما را نمي خورد.

--- روز بعد، "دايمون حسادت" به ملاقات بابانوئل رفت و گفت : مغازه هاي اسباب بازي مملو از وسايلي هستند كه همانند هداياي شما زيبا مي باشند. بنظرم خجالت آور است كه آنها در فعاليت هاي شما دخالت مي كنند. آنها توسط ماشين آلات مخصوص خيلي سريع تر از شما كه با دست كار مي كنيد، به توليد اسباب بازي ها مي پردازند سپس آنها را در مقابل پول واگذار مي كنند درحاليكه شما براي زحمات طاقت فرسايتان هيچگونه وجهي دريافت نمي نمائيد.

--- بابانوئل هر گونه حسادت نسبت به مغازه هاي اسباب بازي فروشي را مردود دانست و گفت :

ما فقط مي توانيم به ميزان كمي اسباب بازي و آن هم يكبار در سال فراهم سازيم و سپس آنها را در شب كريسمس بين بچه ها تقسيم كنيم زيرا تعداد بچه ها بسيار زياد است و من يكنفر بيشتر نيستم. ما كارهايمان را با عشق و مهرباني انجام مي دهيم لذا شرمسار مي گرديم كه براي هداياي كوچك خويش پول بگيريم بنابراين بچه ها در سراسر سال مي توانند بطريق گوناگون سرگرم شوند و مغازه هاي اسباب بازي فروشي نيز مي توانند در اين راه به دوستان كوچكم كمك نمايند. من حقيقتاً مغازه هاي اسباب بازي فروشي را دوست دارم و از رونق كارشان لذت مي برم.

--- عليرغم اين شكست ها ، "دايمون نفرت" انديشيد كه بايد تلاش نمايد تا به سهم خويش بر بابانوئل تأثير بگذارد بنابراين روز بعد به كارگاه شلوغ بابانوئل رفت و گفت :

صبح بخير بابانوئل، من خبرهاي ناخوشايندي برايتان دارم.

بابانوئل پاسخ داد : پس همانند يك آدم خوب از اينجا بگريز و دور بشو زيرا خبرهاي بد از چيزهايي هستند كه اين روزها بايد مخفي نگهداشته شوند و نبايد برملا گردند.

"دايمون نفرت" اظهار داشت : شما نمي توانيد از اين موضوع فرار كنيد زيرا در تمام دنيا مردمان خوب بسياري وجود دارند كه بابانوئل را قبول ندارند و اين موضوع مستلزم آن است كه شما از آنها بيزار گرديد زيرا آنها با شما و كارهايتان مخالفت مي ورزند.

--- بابانوئل فرياد زد : چرت و پرت مي گويي .

"دايمون نفرت" در پاسخ گفت : در همه جاي دنيا اشخاصي هستند كه از شما به خاطر خوشحال نمودن بچه ها منزجر مي باشند و شما را بعنوان يك پيرمرد احمق به مسخره مي گيرند. شما حق داريد كه از چنين كساني كه به شما افترا مي زنند، بيزار باشيد و از آنها بواسطه كلمات زشتي كه بر زبان آورده اند، انتقام بگيريد.

بابانوئل خوشبينانه اظهار كرد : امّا من هيچ نفرتي از كسي ندارم زيرا هيچيك از اين مردم صدمه اي بر من وارد نساخته اند و انتقامجويي فقط باعث عدم خوشحالي آنها و بچه هايشان مي شود. اين مسائل بسيار بي ارزش هستند و من ترجيح مي دهم كه به چنين كساني كمك كنم و نه اينكه بر آنها صدمه وارد سازم.

در حقيقت "دايمون نفرت" نتوانست بابانوئل را از اين طريق بفريبد. متقابلاً بابانوئل هوشيارانه فهميد كه اين موضوع از روي مؤذيگري و عناد عنوان مي شود و قصد "دايمون ها" فقط اذيت و آزار مي باشد و "دايمون ها" بسيار خوشحال خواهند شد اگر وي به چنين كارهاي نابخردانه اي دست بزند.

--- بدينگونه بود كه "دايمون ها" از بيان حرف هاي شيرين و فريبكارانه دست برداشتند و بكارگيري زور را در دستور كارشان قرار دادند. ابتدا بنظر مي رسيد ماداميكه بابانوئل در درّه خندان حضور دارد، هيچ صدمه اي به وي وارد نخواهد شد بعلاوه بسياري از پريان ، اجنه ، وابستگان و نگهبانان از او مراقبت مي نمودند امّّا در ايام كريسمس بابانوئل سوار بر سورتمه اي كه توسط گوزن شمالي كشيده مي شود، سراسر دنيا را در مي نوردد تا اسباب بازي ها و هداياي زيبا را در ميان بچه ها توزيع كند لذا اين زمان بهترين فرصت را براي دشمنان بابانوئل فراهم مي گرداند تا به او صدمه وارد سازند.

اين چنين بود كه "دايمون ها" نقشه زيركانۀ خود را طراحي كردند و به انتظار فرا رسيدن عيد كريسمس ماندند.

--- ماه كامل و نقره اي در آسمان مي تابيد و برف سرتاسر زمين را پوشانيده بود. بابانوئل شلاقش را بالاي سرش تكان داد و درّه خندان را براي پيمودن جهان پهناور پشت سر نهاد. سورتمه بزرگ مملو از بسته هاي ريز و درشت اسباب بازي و هدايا بود. گوزن شمالي با سرعت بسوي مقصد حركت كرد تا بابانوئل خوشحال و خندان را كه در حال آواز خواندن و سوت زدن بود، به سراسر جهان برساند. در سراسر زندگي بابانوئل تنها شب هاي كريسمس بودند كه او را براستي خوشحال و سرزنده مي ساختند زيرا او در اين مواقع مشغول بخشيدن اسباب بازي هاي محصول كارگاهش به بچه ها مي شد تا آنها را خوشحال سازد.

--- شب كريسمس براي بابانوئل اوقاتي شلوغ در بر داشت و او از اين موضوع آگاه بود لذا مجدداً شلاقش را در بالاي سرش به جولان در آورد.

بابانوئل تمامي شهرها، شهرك ها و روستاها را در ذهنش مرور كرد يعني همۀ جاهائيكه او را به انتظار نشسته بودند تا او به آنجا برود و با بخشيدن هديه اي باعث شادماني بچه ها گردد.

--- گوزن شمالي دقيقاً مي دانست كه بابانوئل چه انتظاري از او دارد لذا با تمام سرعت و بنرمي باد حركت مي كرد و به سختي بنظر مي رسيد كه سُم هايش با زمين پُر از برف تماس مي يابند.

بناگهان اتفاق عجيبي بوقوع پيوست و طنابي در تلألو نور مهتاب رها شد و دامي بزرگ  بر روي بابانوئل افتاد و طناب آن محكم كشيده شد. بدينگونه بابانوئل قبل از اينكه بتواند مقاومتي انجام دهد و يا فريادي بكشد، از روي صندلي سورتمه اش بالا كشيده شد و در ميان برف ها معلق ماند درحاليكه گوزن شمالي همچنان با سرعت به جلو مي تاخت و سورتمه حاوي اسباب بازي ها را بي صدا با خودش مي برد.

چنين حادثه بهت آوري توانست بابانوئل را براي لحظاتي گيج نمايد وليكن زمانيكه او توانست تمامي حواسش را جمع نمايد، دريافت كه اين كار را "دايمون ها" انجام داده و بدين منوال طناب پيچش نموده اند.

--- "دايمون ها" پس از دزديدن بابانوئل اقدام به انتقالش به داخل كوه بزرگ نمودند و در آنجا به زور او را در داخل يك غار كاملاً مخفي زنداني كردند سپس او را با زنجير به ديوار سنگي بستند تا نتواند فرار بكند.

"دايمون ها" مي خنديدند : هاهاها . آنها مرتباً دستهايشان را بهم مي ماليدند و شادي مي كردند.

"دايمون ها" يكصدا مي گفتند : حالا بچه ها چكار خواهند كرد ؟ براستي عجب فرياد و آشوبي بپا مي شود اگر فردا صبح هيچگونه اسباب بازي در داخل جوراب هايشان نباشد و هيچ هديه اي به درخت كريسمس آويزان نگردد. بدينگونه چه تنبيه ها كه بچه ها از والدين خود دريافت مي كنند ؟ و چه گروه عظيمي كه به غارهاي خودخواهي، حسادت، نفرت و وحشت خواهند آمد ؟

ما "دايمون هاي" غارنشين براستي عجب روش زيركانه اي برگزيده ايم .

--- در كمال ناباوري، امسال اين شانس وجود داشت كه بابانوئل در درون سورتمه اش برخي از نزديكانش را از قبيل: "نوتر خدمتكار" ، "پيتر نگهبان" ، "كيلتر جن" و "ويسك پري" به همراه برده بود و اين چهار نفر قصد داشتند كه به بابانوئل كمك كنند تا هدايا را سريعتر در ميان بچه ها تقسيم كنند. آنها زمانيكه اربابشان بناگهان از روي سورتمه به بيرون كشيده شد، در محل راحتي در زير صندلي بابانوئل قرار داشتند تا باد سرد به آنها برخورد نكند و از سوز و سرما در امان باشند.

--- اين موجودات هيچگونه اطلاعي از سرنوشت بابانوئل نداشتند امّا اندكي بعد متوجه شدند كه او بناگهان ساكت و ناپديد شده است. آنها وقتي متوجه شدند كه ديگر صداي شادمانۀ بابانوئل به گوششان نمي رسيد زيرا اربابشان در تمامي مسافرت ها زير لب آوازهاي شاد زمزمه مي كرد و چون بناگهان سكوت حاكم شد، متوجه شدند كه بايد حادثه اي رُخ داده باشد. آنها با كمي ترديد و دودلي سرشان را از زير صندلي سورتمه خارج ساختند وليكن اثري از بابانوئل نديدند و كسي نبود كه گوزن شمالي را هدايت نمايد.

"ويسك پري" فرياد زد : هووووپ .

گوزن شمالي از روي فرمانبرداري سرعتش را كاهش داد و كم كم متوقف شد.

"پيتر" ، "نوتر" و "كيلتر" جملگي بر روي صندلي بابانوئل جهيدند و از آنجا به مسيري كه سورتمه بر روي برف ها  طي كرده بود، نظر انداختند وليكن هيچگونه اثري از بابانوئل نبود.

"ويسك پري" با دلواپسي پرسيد : ما حالا چكار بايد بكنيم ؟

كم كم نتايج اين مصيبت بخوبي در چهره هاي مهربان و صميمي آنها پديدار گرديد و جانشين شادي و نشاط هميشگي شد.

"نوتر خدمتكار" گفت : ما بايد از همين مسير برگرديم تا ارباب خود را پيدا كنيم زيرا تنها او از همه برنامه ها با خبر است و مسيرها را مي شناسد.

"پيتر نگهبان" اظهار داشت : نه نه ، بابانوئل ممكن است از ما عصباني شده و يا ضرورتاً ما را ترك كرده باشد وليكن حالا وقت كافي براي بدنبال گشتن وي وجود ندارد و هرگونه تأخير باعث مي شود كه اسباب بازي ها قبل از صبح به دست بچه ها نرسند كه اين موضوع ارباب را بيش از هر چيز ديگري غصه دار خواهد كرد.

"كيلتر جن" متفكرانه افزود : من مطمئنم كه افراد شرور و بدجنس بابانوئل را گرفتار كرده اند تا از اين طريق بچه ها را غمگين و نااميد سازند. پس اولين وظيفه ما اين است كه هدايا را با همان شيوه و دقت بابانوئل در بين بچه ها توزيع كنيم و در خاتمه مي توانيم با فرصت بيشتر به دنبال ارباب خويش بگرديم و او را از بند دشمنانش آزاد سازيم.

"پيتر نگهبان" گفت : بنظرم  حرف ايشان درست تر و معقولانه تر از ساير پيشنهادات مي آيد پس بهتر است آن را اجرا كنيم لذا به گوزن شمالي دستور حركت داد.

حيوان باوفا مجدداًٌ همچون فنر از جا جَست و با سرعت به پيش رفت. او درّه ها و تپه ها را طي نمود، از جنگل ها و دشت ها عبور كرد تا اينكه به خانه هاي مردم رسيدند همانجا كه بچه ها در خواب ناز و عميق فرو رفته بودند و رؤياهاي شيرين هداياي صبح كريسمس را مي ديدند.

--- دوستان بابانوئل تمامي وظايف را بين خودشان تقسيم كردند زيرا بارها در مسافرت هاي قبلي همراه بابانوئل بوده و به او كمك كرده بودند. آنها در همه حال به توصيه ها و دستورات اربابشان عمل مي نمودند بنابراين سعي داشتند تا درست همانند بابانوئل عمل كنند و هدايا را عادلانه در بين بچه ها تقسيم نمايند امّا با اين وجود در برخي موارد دچار اشتباهاتي شدند. مثلاً "ماميا براون" دختر بچه اي كه در آرزوي داشتن يك عروسك بود، بجايش يك طبل اسباب بازي دريافت كرد. همچنين "چارلي اسميت" كه پسري شلوغ ، پر جنب و جوش و مشتاق بازي در برف هاي بيرون خانه بود و آرزوي داشتن يك چكمه لاستيكي براي محافظت پاهايش از سرما را داشت، يك جعبه لوازم خياطي مملو از پارچه هاي رنگي، نخ ها و سوزن ها را دريافت كرد. "چارلي" از اين موضوع آنچنان برافروخته و عصباني شده بود كه بابانوئل را شخصي كلاهبردار و فريبكار مي ناميد.

اين ها از جمله اشتباهاتي بودند كه "دايمون ها" را در راستاي اهداف پليدشان كه ناراحت كردن بچه ها بود، خوشحال مي نمود. امّا بهرحال دوستان بابانوئل در غياب وي بسيار هوشيارانه و صادقانه به ايده هايش جامه عمل پوشاندند و اشتباهات آنها بسيار كمتر از آن مقداري بود كه در چنين شرايط غيرعادي انتظار مي رفت.

آنها اگرچه با بيشترين سرعت ممكن كار كردند وليكن هنوز هدايا تماماً توزيع نشده بودند كه طليعه روز كريسمس آغاز گرديد بنابراين گوزن شمالي مطابق سال هاي قبل به طرف درّه خندان چرخيد و راه بازگشت را در پيش گرفت تا به جايگاه اوليه برگردند.

--- آنها به درّه خندان برگشتند. گوزن شمالي به اصطبل هدايت شد. آنگاه جلسه اي بزرگ مشتمل بر تمامي ياران و دوستان بابانوئل تشكيل گرديد تا شيوه كمك رساني به او را بررسي كنند. آنها قبل از هر چيزي مي بايست دريابند كه چه اتفاقي براي بابانوئل رُخ داده است. بنابراين "ويسك پري" خود را به باغ ملكه پريان رسانيد كه در مركز جنگل "بورزا" قرار داشت تا از او براي يافتن بابانوئل كمك بخواهد. او تمامي ماجراي "دايمون هاي" بدجنس و اينكه چگونه قصد دارند تا بچه ها را نااميد و پريشان سازند را براي ملكه پريان بازگو كرد.

ملكه پريان نيز به او قول داد كه كمكشان نمايد. ملكه با تمام قوا سريعاً اقدام كرد و بسيار زود او را از آنچه بر سر بابانوئل آمده بود، مطلع ساخت.

--- "ويسك پري" به نزد دوستانش يعني "نوتر" ، "پيتر" و "كيلتر" برگشت كه در قصر بابانوئل منتظرش بودند و ماوقع را تعريف كرد سپس چهار نفر به مشورت پرداختند كه چگونه به نجات اربابشان از چنگال دشمنان مبادرت ورزند.

--- با وجوديكه بابانوئل از دستگيري شبانه اش خوشحال نبود وليكن به وفاداري و عدالت دوستانش اعتماد داشت لذا اصلاً نگران نبود. تنها دلواپسي بابانوئل كه در چشمان مهربانش موج مي زد، اين بود كه ناپديد شدنش باعث نگراني دوستانش شده باشد.

--- "دايمون ها" به نوبت به نگهباني بابانوئل مي پرداختند. آنها از كمترين فرصت براي بكار بردن كلمات اهانت آميز و تمسخر وي استفاده مي كردند.

هنگامي كه صبح روز كريسمس آغاز شد، "دايمون نفرت" وظيفه مراقبت از زنداني را بر عهده داشت. او كه زبانش بسيار تندتر از ساير "دايمون ها" بود، فرياد زد : بابانوئل ، حالا ديگه تمامي بچه ها بيدار شده اند و دنبال هداياي خودشان مي گردند امّا چيزي بجز جوراب هاي خالي نمي يابند. هاها ، آنها چه شيون ها و دعواها به راه خواهند انداخت و چگونه پاهاي خود را از عصبانيت بر زمين خواهند كوفت. امروز غارهاي ما مملو از چنين افرادي خواهند بود. بله بابانوئل پير ، اينجا بزودي كاملاً از بچه هاي عاصي پُر مي شود.

امّا بابانوئل در برابر تمامي متلك پراني ها مقاومت مي كردد و هيچ نمي گفت . او گواينكه از اسارتش بسيار غمگين بود ولي شجاعتش به كمك او مي شتافت.

--- اين زمان "دايمون نفرت" نوبت نگهباني خود را به "دايمون پشيماني" داد و در صدد برآمد تا علت پاسخ ندادن بابانوئل به حرف هاي نيشدارش را پرس و جو كند و ماجرا را بفهمد.

"دايمون پشيماني" به مانند ساير "دايمون ها" نابكار و ناجور نبود. او چهره اي آرام و منزه داشت و صدايش از نرمي و رضايت بهره مند بود. "دايمون پشيماني" به محض ورود به غار بزرگ و تاريك بمنظور نگهباني از بابانوئل گفت : برادرانم "دايمون ها" اعتماد چنداني به من ندارند امّا بهرحال اينك صبح شده و شرارت نيز انجام گرفته است و شما ديگر بچه ها را تا سال بعد نخواهيد ديد.

بابانوئل با خوشحالي جوابداد : اين حقيقت دارد كه عيد كريسمس گذشته است و من براي اولين دفعه پس از قرن ها نتوانسته ام بچه ها را ملاقات كنم لذا ممكن است آنها را نااميد كرده باشم.

"دايمون پشيماني" با تأسف سري تكان داد و بنحو گلايه آميزي گفت : هيچكس نمي تواند به شما كمك نمايد. بچه ها احتمالاً بسيار اندوهگين، خودخواه و حسود شده اند و اگر به غار "دايمون ها" بيايند، ممكن است بتوانم برخي از آنها را به سمت غار پشيماني بكشانم.

--- بابانوئل از روي كنجكاوي پرسيد : آيا خودت تاكنون پشيمان شده و توبه كرده اي ؟

"دايمون پشيماني" پاسخ داد : اوه ، حقيقتاً بله . من حتي اينك بسيار پشيمانم كه در اسارت شما دخالت داشته ام. اگرچه براي جبران اين كار شريرانه بسيار دير است امّا من بسيار نادم و پشيمانم وليكن بايد بداني كه اين كار شريرانه را ما با همكاري يكديگر طراحي و اجرا كرده ايم و ديگر پشيماني ام چاره ساز نيست.

بابانوئل گفت : من متوجه حرف هايتان مي شوم امّا اگر مردم از كارهاي شريرانه اجتناب كنند آنگاه نيازي به آمدن به غارهاي شما نخواهد بود.

"دايمون پشيماني" پاسخ داد : اين يك قانون كلي و حكيمانه است وليكن مي بينيد كه شما بدون اينكه كار شريرانه اي انجام داده باشيد، اينك در اين غار بسر مي بريد. بهرحال براي اينكه ثابت نمايم كه من خالصانه از مشاركتم در دستگيري شما پشيمان هستم، تصميم گرفته ام كه به شما كمك كنم تا فرار كنيد.

اين گفتگوها باعث بهت و شگفتي بابانوئل شد. او به عاقبت كار انديشيد و اينكه بدين طريق چه بر سر "دايمون پشيماني" خواهد آمد.

"دايمون پشيماني" شروع به باز كردن گره هايي نمود كه بابانوئل را اسير كرده و او را به ديوار بسته بودند. او سپس بابانوئل را از طريق يك تونل باريك و طولاني هدايت كرد و به غار پشيماني برد. "دايمون پشيماني" گفت : اميدوارم كه كارهاي بد مرا ناديده بگيريد و مرا ببخشيد زيرا من اصولاً شخص بدي نيستم. من باور دارم كه كارهاي خوب زيادي تاكنون در دنيا انجام داده ام.

بدينگونه "دايمون پشيماني" درب مخفي غار را گشود تا جريان هوا و طليعه نور خورشيد وارد آنجا گردند و به بابانوئل برسند. بابانوئل با صدايي آرام به "دايمون" گفت : من هيچگاه سوء تعبيري نسبت به شما نداشته ام و حتي معتقدم كه دنيا بدون حضورتان موجب افسردگي و دلتنگي خواهد شد بنابراين به شما صبح بخير مي گويم و اميدوارم كه كريسمس خوبي داشته باشيد.

--- بابانوئل آنگاه از غار پشيماني خارج شد و به صبح روشن خوشامد گفت. لحظاتي بعد قدم زنان درحاليكه زيرلب سوت مي زد و آواز مي خواند، به طرف خانه اش در درّه خندان براه افتاد.

--- بابانوئل قدم زنان بسوي خانه مي رفت درحاليكه برف ها در جلوي رويش تمامي گسترۀ كوه ها را پوشانده و مناظر بسيار بديعي را به نمايش گذاشته بودند. تعداد بيشماري نگهبان از جنگل مراقبت مي كردند وليكن او به آهستگي يك شاخۀ خشك درخت را از زمين برداشت و از آن بعنوان عصا استفاده كرد تا بتواند راحت تر در ميان برف ها راه برود.

--- بابانوئل هنوز چندان از آنجا دور نشده بود كه با خيل عظيمي از طرفدارانش مواجه شد كه توسط ياران صميمي اش براي يافتن و نجات وي از دست "دايمون ها" بسيج شده بودند. واي بر "دايمون هاي" ساكن غارها كه اگر بابانوئل را آزاد نكرده بودند آنگاه چگونه مي بايست جواب اين گروه را كه به خونخواهي او آمده بودند، بدهند ؟

--- بهر صورت اينك دوستان باوفا بناگهان با هيكل موقر و مهربان بابانوئل مواجه گرديدند درحاليكه ريش هاي سفيدش از برف پوشيده شده بود و چشمان روشنش از رضايت مي درخشيدند كه بيانگر عشق و محبت وي به تمامي موجودات هستي بويژه بچه ها بود.

تمامي دوستان بابانوئل بر اطرافش حلقه زدند و از اينكه او را سالم و سرحال مي ديدند به رقص و پايكوبي پرداختند. بابانوئل مشتاقانه از آنها بخاطر حمايتي كه از او بعمل آورده بودند، تشكر كرد. او آنگاه "ويسك" ، "نوتر" ، "پيتر" و "كيلتر" را مهربانانه در آغوش گرفت.

بابانوئل به گروهي كه به حمايتش جمع شده بودند ، گفت : اينك تعقيب "دايمون ها" هيچ بهره اي برايمان نخواهد داشت. آنها در غارهايشان مخفي شده اند و ديگر قادر به خرابكاري نخواهند بود.

بابانوئل متفكرانه ادامه داد : امّا من برايشان افسوس مي خورم.

--- تمامي گروه به مشايعت بابانوئل تا رساندنش به قصرش ادامه دادند سپس او را موقتاً ترك كردند تا به تعريف وقايع شب گذشته براي دوستان نزديكش در قصر بپردازد.

"ويسك پري" نيز به نمايندگي از گروه به بيان مشاهدات خويش از جهان بزرگ پرداخت و اينكه آنشب تا صبح چگونه به توزيع هدايا براي بچه ها ادامه داده و صبح زود به درّه خندان برگشته اند.

"ويسك پري" با صدايي از سر شوق فرياد زد : ما حقيقتاً خوشحال هستيم زيرا كمترين تعداد بچه هاي ناراحت را در صبح امروز داشته ايم وليكن ارباب من ، شما نبايد مجدداً اسير دشمنان شويد زيرا ممكن است نتوانيم آنچنانكه شما در نظر داريد، به اداره امور بپردازيم.

او آنگاه به بيان اشتباهاتي كه انجام داده بودند، پرداخت و گفت كه با بازرسي از آنچه انجام داده ايم، مي توانيم از انجام مجدد آنها جلوگيري نمائيم و اشتباهات انجام شده را جبران كنيم.

بابانوئل با شنيدن گزارشات اندگي خنديد سپس "ويسك پري" را مأمور كرد تا فوراً يك چكمه لاستيكي براي "چارلي اسميت" پر جنب و جوش و يك عروسك زيبا براي "ماميا براون" نازنين ببرد تا آندو بچه نااميد نيز خوشحال و شادمان گردند.

--- "دايمون ها" كه در غارها زندگي مي كردند با اطلاع يافتن از عدم موفقيت نقشه هايشان بسيار آزرده خاطر و غمگين شدند و تا مدت ها كاملاً خانه نشين گرديدند بطوريكه در كريسمس آن سال هيچيك از بچه ها بهيچوجه دچار خودخواهي، حسادت و تنفر نشدند و نيازي به پشيماني نيافتند.

والدين بچه ها نيز از آنها رضايت كامل داشتند.     

بچه هايي كه از بابانوئل مأيوس و دلگير شده بودند و به وجود يا عدالت او شك داشتند ، به كار احمقانۀ خويش پي بردند و قول دادند كه هيچگاه نگذارند تا "دايمون ها" در روند سفركردن و توزيع هداياي بابانوئل در ايام كريسمس كمترين مزاحمت و اختلالي را ايجاد كنند.